ميگردم با
يا
يايايه
كوكوجامبو
«كوجام مياد به دستهها؟»
بچهها دارند پايين بازي ميكنند
دارم كوكوسبزي درست ميكنم با صداي Mr PRESIDENT
يا
يايايه
كوكوجامبو
«كوجام مياد به دستهها؟»
بچهها دارند پايين بازي ميكنند
دارم كوكوسبزي درست ميكنم با صداي Mr PRESIDENT
رسيدند
يايايه كوكو جامبو يايايه كوكو جامبو
يكخورده سس تند قرمز و يايايه
يه
قصۀِ بدي نبود فقط ايرادش توي تصادف توي شهربازي بود ـ خوب درنياورده بود
او؟
نه
نو؟
آبه
شابه
يك پيكِ سرخِ ليس
توي انگليس
نه ـ توي ِ الفباي انگليسي نقطه نيست
كيست؟
همهش اينجا الكي الكي هي در ميزنند
بزنم
نم نم هم باران گرفته
رفته تا سركوچه برگشته ديده تمام بار را بردهاند حالا هي يكي يكي زنگ خانهها را ميزند
بزند
بزنم؟
عصر بايد بروم پيشِ «مِ» ـ
ولي خداييش همه چيزش توپ بود اين فيلم ِ «دشت گريان» ـ
با آن فيلمبرداري وحشتناكش كه آدم يادش ميرود فيلم دارد نگاه ميكند يا تو موزه دارد ميچرخد ميان تابلوهاي قصهگو يعني هر نماي آن يك عكس معركه يك تابلوي تمام بود
بايد بروم باز نگاهش كنم
عصر بايد فيلم را برگردانم به «مِ» ـ
و بايد شبش هم كه مرگ
كه همهش هي ميگويد مرا بگير به نشانۀ مرگ
مرگ يك بار شيون هم
يك بار رفته بودم پيش ِ فالگير
گفت كه اين پل وسط هوا خراب ميشود
دعوت كه نميشود
عوضش ميشود به چيزهاي ديگري فكر كرد
ولگرد
ميمانم بعدش ول توي ِ بويِ سوختگي كوكو سبزي و ميگردم در پلانِ پاز شدۀ محشرِ گريۀ پيرمرد دركنار لباس عروسي دختركِ فراري و آن چند اسب آرام سربهزير در اطراف ميگردم تا ببينم چرا برعكس ما الفباي انگليسي بينقطه است و ميگردم
و ميگردم
و
ميگردم
يايايه كوكو جامبو يايايه كوكو جامبو
يكخورده سس تند قرمز و يايايه
يه
قصۀِ بدي نبود فقط ايرادش توي تصادف توي شهربازي بود ـ خوب درنياورده بود
او؟
نه
نو؟
آبه
شابه
يك پيكِ سرخِ ليس
توي انگليس
نه ـ توي ِ الفباي انگليسي نقطه نيست
كيست؟
همهش اينجا الكي الكي هي در ميزنند
بزنم
نم نم هم باران گرفته
رفته تا سركوچه برگشته ديده تمام بار را بردهاند حالا هي يكي يكي زنگ خانهها را ميزند
بزند
بزنم؟
عصر بايد بروم پيشِ «مِ» ـ
ولي خداييش همه چيزش توپ بود اين فيلم ِ «دشت گريان» ـ
با آن فيلمبرداري وحشتناكش كه آدم يادش ميرود فيلم دارد نگاه ميكند يا تو موزه دارد ميچرخد ميان تابلوهاي قصهگو يعني هر نماي آن يك عكس معركه يك تابلوي تمام بود
بايد بروم باز نگاهش كنم
عصر بايد فيلم را برگردانم به «مِ» ـ
و بايد شبش هم كه مرگ
كه همهش هي ميگويد مرا بگير به نشانۀ مرگ
مرگ يك بار شيون هم
يك بار رفته بودم پيش ِ فالگير
گفت كه اين پل وسط هوا خراب ميشود
دعوت كه نميشود
عوضش ميشود به چيزهاي ديگري فكر كرد
ولگرد
ميمانم بعدش ول توي ِ بويِ سوختگي كوكو سبزي و ميگردم در پلانِ پاز شدۀ محشرِ گريۀ پيرمرد دركنار لباس عروسي دختركِ فراري و آن چند اسب آرام سربهزير در اطراف ميگردم تا ببينم چرا برعكس ما الفباي انگليسي بينقطه است و ميگردم
و ميگردم
و
ميگردم