يك زيرسيگاريِ قديمي بود ـ شكلِ كلۀ آدم ـ كه آدمي كه دهانش را باز كرده باشد ـ حالم بد ميشد سيگارم را توي دهان ِ يك آدم خاموش كنم ـ نگاهي كردم به دور و بر ـ هر كه به كار خودش گرم بود ـ ايستادم جلو آينه و باز شروع كردم به همان تمرين پنهان كردن سيگار توي دهن ـ با زبانم سيگار را كه ديگر به ته رسيده بود برميگرداندم توي دهنم و دهنم را ميبستم و يك لحظه بعد باز درش مياوردم ـ يكي دوبار آتش نوك سيگار خورد به لب بالاييم ـ آنقدر تكرار كردم تا سيگار با آب دهانم خاموش شد و خاموش شده ماند روي لبم ـ توي آينه به خودم نگاه كردم و به تمام آدمهاي پشت سرم و روي ميز ـ روي ميز دور از آينه يك زيرسيگاري بود شكل كلۀ آدم كه دهانش را باز كرده باشد و يادم آمد كه حالم بد ميشد سيگار را توي دهان يك آدم خاموش كنم